آترینآترین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

آترین

۳۰ مهر ۹۲

آترین شیطون و بلا که واسه من مدل شده و خودش میگه شال بنداز دور گردنم و عکس بگیر ...
30 مهر 1392

۲۷ مهر ۹۲

آترین در Schafratt در حال آتیش سوزوندن: شهریور ۹۲ آترین در حال پایین اومدن از سرسره و در حال ذست پاک کردن؛ آخه چقده تو تمیزی قربونت برم من روموند هلند ...
27 مهر 1392

23 مهر ۹۲

آترین شیطون و بلا عاشقتم که اینقدر به فکر منی گل من؛ ببخش گلم که مامان خوبی برات نیستم و تو این شرایطی که دارم برات کم میزارم؛ ولی بدون که همه زندگی من هستی و بدون که واقعا عاشقتم؛ خدا حفظت کنه عزیزم. دیشب حالم حسابی بد بود؛ آترین میگه بابا جون مامانی گناه داره پریشب هم مامانم زنگ زد أاترین گوشی رو برداشته میگه سلام خوبی؟‌ مامان میگه کجایی؟ -اینجام بابا جون کجاست؟ -اونجاست مامان کجاست؟ -مامان اققققققق(یعنی داره بالا میاره) دیگه حسابی با مامانم حرف زده بعد داشت با باباش میرقصید بابک میگه آترین یادته عرس داماد رو رفته بودیم عروسی؟ یهو آترین اومد باباش رو بغل کرد و سرش رو کج کرد و باباش رو بوسید. دیروز هم بهش میگم آترین مید...
23 مهر 1392

17 مهر 92

سلام اولا این که آترین جون دیگه جمله میگه: آخ دکمم باز شد. آتی مال بابا نیست مال مامانه. دوما این که آقا شده(بزنم به تخته و چوب و در و دیوار و ....) شبها که بین ما میخوابه و بعد که خوابش برد میزاریمش تو تختش و همون جا میخوابه. سوما عکسهای شهریور ٩٢ آترین و عمو فرید و بابا جون تو عروسی بهارناز جون آترین و متین روز ئاتختی بهارناز جون" روزی که باباهاشون رو به اضافه یک جماعت مردانه دیوونه کرده بودن تولد پارسیا جون: کیدزلند باشگاه انقلاب دربند سه تا پسر خوشگل که یکیشون از همه شیطونتره ...
17 مهر 1392

۱۳ مهر ۹۲

اینم از پشت مغازه کیاگالری که آترین خیلی شیک رفت بغل آقایی که در رو نگه میداشت و اصلا انگار نه انگار که مامان و باباش اون پشت وایسادن؛ فقط میخواست بره تو حالا نمیدونم چه کار واجبی داشت میخواست واسه دوست دخترش خرید کنه نمیدونمممممم   متین و آترین خونه عمو خانم حسن‌ولی که اونشب کلی با هم دعوا کردن چون جفتشون خوابشون میومد اما آترین رو هرکاری کردم نخوابید اما تا متین خوابید آترین بلند بلند راه میرفت و میگفت متین خوااااااامم چند روزی که ماهان جون اومد خونمون و به آترین و به ما خیلی خیلی خوش گذشت ...
14 مهر 1392

۸ مهر ۹۲

پریشب آترین پاهاش رو میکرد زیر لحاف و میگفت ا پاها کوشش؟ بعد لحاف رو میزد بالا و میگفت دالی موشه از دیشب هم سرما خورده و حسابی بداخلاق شده و خدا به داد من برسه  رستوران شبهای شیراز مرداد ۹۲ عمو هانی و بابا بابک ...
8 مهر 1392

6 مهر 92

چند روزی که هانا جون اومد خونمون و خیلی به همه ما خوش گذشت مرداد ٩٢ خونه عمو محمد رستوران پستو با هانا جون (اینقدر خلوت بود که فقط خودمون بودیم ۴تایی و کلی با هانا خندیدیم) پاساژ البرز: اینم طرز ایستادن روی صندلی با دور دهن بستنی ای هانای خوشگل عشق و جون و عمر من  کیدزلند شهرک غرب؛ با متین و هانا جون و آترین؛ بچم اینقدر خونه داره که نگو یا داشت ظرف میشست یا جارو میکرد یا غذا میپخت یا اتو میکرد؛ واییییییییییییی که خوش به حال زنش ...
6 مهر 1392

۳ مهر ۹۲

سلام ممنون از تبریکای قشنگ شما دوستای گلم یک چیز بامزه بگم از آترین؛ من همش حالت تهوع دارم و همش در حال سرفه کردن و .... به سمت دستشویی هستم؛ حالا آترین هم تا مثلا آبی چیزی میخوره که میپره تو گلوش و سرفش میگیره؛ میدوه به سمت دستشویی و اونجا سرفه میکنه دیشب هم رفته بودیم بوکا جای همه خالی؛ آترین هم میخواست گارسون رو صدا کنه میگه آقا؛ آقا جون بیا آترین و متین و مانی تو یک روز خوب تو کیدزلند نیاوران مرداد ۹۲: آترین نمیزاشت که متین ر بغل کنم ولی خودش قشنگ میرفت بغل گلناز مینشست و هلو میخورد و یکبند هم میگفت مانی مانی متین خوشگل   اینم یه پسر لخت خوش تیپ اینم آتی خوشگل با بلوز خوشگلش که عمو فرید واسش سوغاتی آورده...
3 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین می باشد